ب این گوش کنید و صبر داشته باشید.

هم آرومم هم استرس دارم.

کنترل اوضاع رو دوباره ب دست آوردم و حتی وقتی هم دارم وقتمو تلف میکنم از روی آگاهیه، از روی استرس و ندونستن نیست.

فیلم میبینم تا آروم شم و وقتی گریه ام میگیره(ب خاطر اوضاع ناجور کاراکتر اصلی فیلم!) بیشتر از چیزی ک باید براش گریه میکنم. سعی میکنم استرسمو خالی کنم و واقعا کمک میکنه.

با مامان حرف میزنم. هیچ وقت حرف زدن باهاش اینقدر ارام بخش نبوده. و مامان واقعن داره کمک میکنه. بیش از اندازه امید نمیده. بیش از اندازه توقع نداره. راجع ب بعد کنکور و کارایی ک باید بکنم حرف میزنیم و من همش میگم ک میخام برم تهران بمونم و یک بار هم نَه نگفته. وقتی عصبانی میشه از دستم تهش با خنده تمومش میکنه. وقتی نخام حرف بزنم باهام راه میاد. الان ب این نتیجه رسیدم ک مامان همیشه بوده و من واقعن قدرشو ندونستم: )

با اینکه میدونم عقبم تو ی سری چیزا ولی آروم و پیوسته دارم پیش میرم و میدونم اگ بیش از اندازه ب خودم فشار بیارم توانم رو از دست میدم، پس سعی میکنم آروم باشم.اوضاع خودم دستم اومده. توقع خعلی بالایی مثل اون اولا از خودم ندارم. واقع گرا تر شدم نسبت ب وضعیتی ک دارم.

سعی میکنم امادگیشو برای خودم ایجاد کنم ک سه ماه دیگ اگ تو ی جمعی بودم و ز.ن هم بود و محمد پزشکی تهران اورده بود و ز.ن خاسته یا تاخاسته داشت منو ضعیف جوه میداد و محمد رو میکوبد تو سرم، هیچ ناراحتی و ضعفی نشون ندم. چون واقعن خاسته من این نبوده. یادمه رویاهایی درمورد اینکه کلینیک دندون پزشکی خودمو داشته باشم؛ داشتم ولی الان خعلی چیزا عوض شدن. تفکرات پشت کنکور موندن رو از سرم بیرون کردم و میدونم حتی اگ رتبه ام یک میلیون هم شد میخام چیکار کنم.

واقعن حس آرامش پیش از توفان رو دارم!

[اِدالِسِنت.]

P.S1:if. it was our last song. what would we say? Last Song_ Clogs

پ.ن۲: توی نوشتن این شک داشتم، ولی میخام باشه اینجا. روز آخر مَد ک آدم ها و دوستای مختلفی رو بغل کردم واقعن حس های متفاوتی داشتم. وقتی x رو بغل کردم و بعدش حرف زدیم مطمعن بودم این آخر قضیه نیست. وقتی y رو بغل کردم میدونستم چند روز بعدش میبینمش و قطعا دیدن ها ادامه داره. ولی وقتی z رو بغل کردم. میدونستم دیگ هیچ وقت دوستای قبلی برای هم نمیشیم. میدونستم آخرین باریه ک همچین حسی بهش دارم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها